بی ترس. بی واهمه. بی ملاحظه: هر کسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). گفت به از این میخواهم بی حشمت نصیحت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61). تو مردی که جز راست نگویی و غیر صلاح نجویی در این کار چه بینی بی حشمت بازگوی. (تاریخ بیهقی چ ادیب)
بی ترس. بی واهمه. بی ملاحظه: هر کسی را که مظلمتی است بباید آمد و بی حشمت سخن خویش گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 36). گفت به از این میخواهم بی حشمت نصیحت باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61). تو مردی که جز راست نگویی و غیر صلاح نجویی در این کار چه بینی بی حشمت بازگوی. (تاریخ بیهقی چ ادیب)
بی ادب. بی آبرو: این چنین سنگدلی بی حق و بی حرمت جفت شاه مسعود مبیناد و میفتاد ز راه. منوچهری. و دلم از جهت وی مشغول بود فارغ شد که بدست این بیحرمتان نیفتاد. (تاریخ بیهقی). سوی خردمند بصد بدره زر جاهل بی قیمت و بی حرمت است. ناصرخسرو. من بدیشان شکرم جاهل بی حرمت را که خران را حکماباز بشیران شکرند. ناصرخسرو
بی ادب. بی آبرو: این چنین سنگدلی بی حق و بی حرمت جفت شاه مسعود مبیناد و میفتاد ز راه. منوچهری. و دلم از جهت وی مشغول بود فارغ شد که بدست این بیحرمتان نیفتاد. (تاریخ بیهقی). سوی خردمند بصد بدره زر جاهل بی قیمت و بی حرمت است. ناصرخسرو. من بدیشان شکرم جاهل بی حرمت را که خران را حکماباز بشیران شکرند. ناصرخسرو